معنی کشیش مخوف روسى
حل جدول
راسپوتین
کشیش مخوف روسی
راسپوتین
کشیش مخوف عصر رنسانس
ساوونارولا
کشیش مخوف دربار تزار
راسپوتین
مخوف
وهمناک
ترکی به فارسی
کشیش
لغت نامه دهخدا
مخوف. [م َ] (ع ص) به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغه ٔ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء): چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 121).
مخوف راهی کز سهم شور و فتنه ٔ او
کشید دست نیارست کوهسار و کور.
مسعودسعد (دیوان ص 202).
چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه).
باز در گوشش دمد نکته ی ْ مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف.
مولوی.
در چنین راه بیابان مخوف
ای قلاووز خرد با صد کسوف.
مولوی.
خود را به شره در کارهای مخوف اندازد.
(گلستان).
می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی
گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم.
سعدی.
مخوف. [م ُ خ َوْ وِ] (ع ص) ترساننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می ترساند و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء).
مخوف. [م ُ خ َوْ وَ] (ع ص) ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء): نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود.
کشیش
کشیش. [ک َ / ک ِ] (اِ) پیشوا و راهنمای ترسایان و عالم آنان. قسیس. (برهان) (ناظم الاطباء). قس. (یادداشت مؤلف):
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.
خاقانی.
وین طرفه که موبدی گرفته ست
با یک دو کشیش رنگ کشخان.
خاقانی.
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.
نظامی.
قسیسی مست که کشیش می خوانند از نزدیک... (جهانگشای جوینی).
حلقه گرد او چو زر گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.
مولوی.
کشیشان هرگز نیازرده ز آب
بغلها چو مردار در آفتاب.
سعدی.
کشیش. [ک َ] (ع اِ) بانگ نخستین شتر که کمتر از کتیت است. || آواز جوشش می. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بانگ آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بانگ گاو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- کشیش الافعی، آواز پوست افعی نه آواز دهن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کشیش. [ک َ] (ع مص) بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بانگ نخستین کردن شتر که کمتر از کتیت است. || بانگ برآوردن آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز برآوردن جوشش می. (منتهی الارب). || بانگ برآوردن گاو. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
ترسناک، ترسآور، خوفناک،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشتانگیز، وحشتناک، وهمناک، هراسانگیز، هولناک
فرهنگ فارسی هوشیار
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
معادل ابجد
1622